سارای ناناز من سارای ناناز من ، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

سارای ناز من

خدایا......

خدايا دست ما را بگير. خدايا به داده و نداده ات شكر . به داده ات كه رحمت است و به نداده ات كه حكمت خدايا ما را به خودت نزديك كن و تقدير مارا در جهت خير رقم بزن خدايا به ما سلامتي عطاكن كه نعمتي بالاتر از سلامتي نيست . خدايا نگهدار فرزندمان باش خدايا فرزندي سالم و صالح به ما و همه آرزومندان عطا كن
27 دی 1391

..........

سلام فسقلی من خوبی مامانی؟ بالاخره داره 24 دی میشه .روزی که من انتظارشو میکشیدم. انشالله فردا شب میرم سونو و برای اولین بار شما رو میبینم قول بده که همه چی خوب باشه . امروز روز عزیزی بود شهادت اقا امام رضا همون اقایی که مهربونه همون که حاجت همه رو میده. منم شما رو ازش سالم خواستم البته قبلشم برا همه دعا کردم. نذر کردم وقتی انشالله دنیا اومدی اولین جایی که ببرمت پابوس اقا باشه تا خودت ازش تشکر کنی. برا همین یه کمی شله زرد پختم امروز.البته چون حالم خوب نبود زیاد نتونستم .امیدوارم قبول بشه. اینم عکسش   ...
23 دی 1391

خوابتو دیدم عشقم......

سلام فینگیلی مامان چطوری عشقم؟جات خوبه؟ فدای تو بشم من. داری کم کم مامانی رو اذیت میکنی چند روزه حالت تهوع دارم ولی خدا رو شکر میکنم چون نشونه ی خوبی از وجود شماست. دیشب یه خواب خیلی خوبببببببب دیدم مامانی. خواب دیدم رفتم سونو و شما رو دیدم خیلی واضح میدیدمت.قلب قشنگت داشت تند تند میتپید.ولی بیدار شدم دیدم همش خواب بوده نمیدونی چه حس قشنگی بودددددد. انشالله به لطف خدا 12روز دیگه میرم سونو و شما رو برای اولین بار میبینم به مامانی قول بده سالم باشی. دوستتتتتتتتتتتتت داررررررررررررررررررررررم خیلی زیاد بوووووووووووووووس   ...
12 دی 1391

اولین ویزیت بارداری

سلام عشق من مامان قربونت بره روز دوشنبه با بابا جونت رفتیم دکتر و به دکترم گفتم باردار شدم. اونم برا ی اینکه جای شما محکم بشه بهم شیاف و قرص داد انشالله 24دی میرم صدای قشنگ قلبت رو بشنوم برا مامانی دعا کن که اون لحظه ی قشنگ رو ببینه میدونی من عاشقتم جیگرم پس از خدا بخواه نا امیدم نکنه دوستتتتتتتتتتتتتت دارررررررررررررررررررررررررررررررم بووووووووووووس
6 دی 1391

فرشته کوچولوی من........

کودکي که آماده تولد بود نزد خدا رفت و پرسيد: مي‌گويند فردا شما مرا به زمين مي‌فرستيد، اما من به اين کوچکي و بدون هيچ کمکي چگونه مي‌توانم براي زندگي به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: از ميان تعداد بسياري از فرشتگان، من يکي را براي تو در نظر گرفته‌ام او از تو نگهداري خواهد کرد. اما کودک هنوز مطمئن نبود که مي‌خواهد برود يا نه: اما اينجا در بهشت، من هيچ کاري جز خنديدن و آواز خواندن ندارم و اينها براي شادي من کافي هستند. خداوند لبخند زد: فرشته تو برايت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد.تو عشق او را احساس خواهي کرد و شاد خواهي بود. کودک ادامه داد:‌ من چطور مي‌توانم بفهمم مردم ...
3 دی 1391
1